سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، زمام دار و کردار، راننده و نفس(مرکبی) سرکش است . [امام علی علیه السلام]
3  لاک پشت  4

تاریخچه خیاطی بانو سحر (چهارشنبه 86/6/28 :: ساعت 2:21 عصر )

(به نام خدا )

در یادداشت قبلی در مورد آشپزی گفتم و این دفعه میخوام در مورد خیاطی و بافتنی بگم... خیاطی و بافتنی رو خیلی دوست دارم به نظرم بافتن و خیاطی به آدم آرامش میده... یعنی یک فرصتی برای فکر کردن.

از بافتن لذت می برم و به خاطر همین برای عروسکم  شالگردن بافتم ویه دونه بلوز هم براش دوختم و 2تا رویخچالی برای اسباب بازی دوستم دوختم و یک رو بالشی.خیلی حیف شدکه تابستون تموم شدتا تابستون دیگه از خیاطی و بافتنی و آشپزی و تئاتر دیگه خبری نیست .

 


¤ نویسنده: سحر


تاریخچه آشپزی بانو سحر (شنبه 86/6/17 :: ساعت 1:53 عصر )

(به نام خدا)

امروز تصمیم گرفتم یکم  از  کار هایی که توی  تابستون  انجام  دادم  بگم !                                 

کلا من عاشق آشپزیم یعنی می شه گفت از کلاس سوم  شروع به آشپزی کردم چون هم علاقه داشتم وهم چون مامانم کارمند بود و زیاد  وقت درست کردن غذا رو نداشت من هم شروع به درست کردن غذا کردم * اولین خوراکی که درست کردم کیک بود که متاسفانه  نپخته از آب در اومد !

دومین  غذا  الویه و سومین غذا  کباب ماهی تابه ای  و چهارمین غذا کوفته  قلقلی  بود که بد نشدن بعد از اون شروع به درست کردن انواع برنج ها  کردم که اونا هم بد نشدن. این تابستون به خودم قول دادم که کنار مامانم وایسم و کامل آشپزی رو  یاد بگیرم. به قولم هم عمل کردم. یادم نیست دقیقا چه روزی بود خواهرم  خوابیده بود و من هم  بی کار بودم در یخچال رو باز کردم مقداری آرد گندم پیدا کردم و به فکر  درست کردن حلوا افتادم و درستم کردم جاتون خالی اونقدر خوشمزه شده بود که در عرض یک روز تموم شده بود البته  فقط دو تا بشقاب درست کردم  همون روز هم که حلوا درست کرده بودم باز هم  جاتون  خالی ناهارش  کباب ماهی تابه ای درست کردم که در همان زمان مقداری از گوشت چرخ کرده را برداشتم برای یک روز که  قرار بود ماکارونی Spaghetti) ) درست کنم. اما در همون شب مادرم در فکر غذا بود که به مامانم گفت" می خوام برای ناهار ماکارونی درست کنم و موادش هم آماده است!!!!"

سرتون رو درد نیارم بالاخره ماکارونی مون هم خوب شد ولی می خوام تشکر زیادی از سارا  خواهرم بکنم  که واقعا غذا های من، و گشنگی های زیادی  رو تحمل کرد تا من آشپزی رو یاد بگیرم.

******************************************                              


¤ نویسنده: سحر


دوره گرد،نانوا،دلقک (دوشنبه 86/6/12 :: ساعت 12:15 عصر )

{به نام خدا}

 

لطفاً برای خواندن این یادداشت به یادداشت قبل«تئاتر» مراجعه کنید.

 

قرار بود توی این نمایش من در نقش دوره گرد باشم که زد و نقش دلقک یعنی نقش اصلی نمایش گفت که نمی تونم بیام دلیلش هم این بود که روز اجرا در همان زمان  کلاس زبان داره و نمیتونه بیاد .حالا  جالبه  که بدونین ما کلاً توی کلاسمون 6نفر بودیم که یک نفر دیگه هم به خاطر دلایل خصوصی آموزشگاه مرکز رو ترک کرد و اون موقع پنج نفر شده بودیم و ما مجبور شدیم نقش ها رو عوض کنیم یعنی من شدم دختر نونوا  ،دختر نونوا هم شد دلقک.3تا نقش دیگه هم سر جاش بودن  دقیقاً 2 روز قبل از اجرا بود که قضیه ی نیومدن دلقک رو فهمیدیم حالا دلقک بیار ومتن بار کن!!! بالاخره یک روز قبل از اجرا آموزشگاه برای کلاس زبان نامه داد و دلقک قول داد که میام

امّا،روز اجرا ما رفتیم و دیدیم که جا تره و دلقک نیست!!! من مجبور شدم به خواست معلّم در نقش دلقک به روی صحنه بیایم شانس آوردم یه کم از متن رو در موقع تمرین های قبل در ذهنم داشتم بقیه ی متن رو هم از خودم پروندم حالا شانس بعدیم این بود که وقتی دوستم،دلقک تمرین پشتک وارو برای نمایش میکرد از اون یاد گرفتم و اون موقع که دلقک شدم به دردم خورد ،توی اون یکی نمایش هم که راوی بودم، راوی موندم ومعلّممون به جای یکی از بچه ها بازی کرد فقط میدونم در 2 روز قبل از اجرا اونقدر حرص خوردم که سیر شدم!!! ولی بالاخره نمایشمون خوب اجرا شد ولی وقتی اومدیم خونه خواهرم به من گفت هم میتونستم نونوا باشم هم دلقک وهم دوره گرد .یعنی بعد از هر نقش بیام و لباسامو عوض کنم و برم اجرای بعدی.

هنوز که هنوزه حرص میخورم که چرا این فکر اون جا به ذهنم نرسید که نمایش پانزده دقیقه ای رو پنج دقیقه ای اجرا نمی رفتیم ...          


¤ نویسنده: سحر


تئاتر (پنج شنبه 86/5/25 :: ساعت 9:25 صبح )

{به نام خدا}

من قبلا گفته بودم که به کلاس تئاتر می رم ما هر سال در پایان کلاس یعنی وقتی کلاس مون تموم شد ما برای اختتامیه ی اون آموزشگاه باید نمایش اجرا کنیم امسالم من توی نمایشمون در نقش دوره گرد و توی اون یکی نمایش در نقش راوی  داستان  هستم ولی جالبه که بدونین من تا حالا دوره گرد خانوم ندیدم و فکر کنم که من اولین بازیگر زن باشم که نقش دوره گرد رو اجرا می کنم  متاسّفانه لباسی که باید واسه ی نمایش بپوشم پاره پوره هست  و گریمم رو که باید خودم بکنم عبارت هستش از استفاده از سایه ی بنفش برای گودی زیر چشم و نشون دادن آشفته بودن و خسته بودن و اصل و سخت ترین قسمتش هم  حفظ متن هست ولی به هرحال واقعا تئاتر رو دوست دارم.


¤ نویسنده: سحر


چتر شکسته (شنبه 86/5/13 :: ساعت 9:25 صبح )

{به نام آنکه در سایه سار محبّت اش زندگی می کنیم}

 

*چتر شکسته*

صبح باران

ظهر بارن

عصر باران

کوچه ها

پس کوچه های خیس

چشم شفّاف تمام خانه ها خیس

بال گنجشک و پر پروانه ها خیس

پای باران

باز از دالان تنگ ناودان ها

می خورد لیز

جویبار کوچک از آواز لبریز

شاخه های کوچک چترم شکسته

بر سرم آغوش خود را ،چتر بسته

دست هایم

پاهایم

چون سرم خیس

چون درختم من

تمام پیکرم خیس

مانده ام در راه ، در راه

کاش می شد راه کوتاه

کاش می شد_

   آسمان آرام و آبی

آفتابی

سروده: محمود پوروهّاب


¤ نویسنده: سحر


   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

»» منوها
[ RSS ]
[خانه]
[درباره من]
[ارتباط با من]
[پارسی بلاگ]
بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 1
مجموع بازدیدها: 21529
 

»» درباره خودم
 

»» آرشیو نوشته های قبلی
 

»» لوگوی خودم

 

»» اشتراک در وبلاک
 
 

»» دوستان من
 

»» لوگوی دوستان من
 

»» وضعیت من در یاهو