3 لاک پشت 4 |
{به نام خدا}
لطفاً برای خواندن این یادداشت به یادداشت قبل«تئاتر» مراجعه کنید.
قرار بود توی این نمایش من در نقش دوره گرد باشم که زد و نقش دلقک یعنی نقش اصلی نمایش گفت که نمی تونم بیام دلیلش هم این بود که روز اجرا در همان زمان کلاس زبان داره و نمیتونه بیاد .حالا جالبه که بدونین ما کلاً توی کلاسمون 6نفر بودیم که یک نفر دیگه هم به خاطر دلایل خصوصی آموزشگاه مرکز رو ترک کرد و اون موقع پنج نفر شده بودیم و ما مجبور شدیم نقش ها رو عوض کنیم یعنی من شدم دختر نونوا ،دختر نونوا هم شد دلقک.3تا نقش دیگه هم سر جاش بودن دقیقاً 2 روز قبل از اجرا بود که قضیه ی نیومدن دلقک رو فهمیدیم حالا دلقک بیار ومتن بار کن!!! بالاخره یک روز قبل از اجرا آموزشگاه برای کلاس زبان نامه داد و دلقک قول داد که میام
امّا،روز اجرا ما رفتیم و دیدیم که جا تره و دلقک نیست!!! من مجبور شدم به خواست معلّم در نقش دلقک به روی صحنه بیایم شانس آوردم یه کم از متن رو در موقع تمرین های قبل در ذهنم داشتم بقیه ی متن رو هم از خودم پروندم حالا شانس بعدیم این بود که وقتی دوستم،دلقک تمرین پشتک وارو برای نمایش میکرد از اون یاد گرفتم و اون موقع که دلقک شدم به دردم خورد ،توی اون یکی نمایش هم که راوی بودم، راوی موندم ومعلّممون به جای یکی از بچه ها بازی کرد فقط میدونم در 2 روز قبل از اجرا اونقدر حرص خوردم که سیر شدم!!! ولی بالاخره نمایشمون خوب اجرا شد ولی وقتی اومدیم خونه خواهرم به من گفت هم میتونستم نونوا باشم هم دلقک وهم دوره گرد .یعنی بعد از هر نقش بیام و لباسامو عوض کنم و برم اجرای بعدی.
هنوز که هنوزه حرص میخورم که چرا این فکر اون جا به ذهنم نرسید که نمایش پانزده دقیقه ای رو پنج دقیقه ای اجرا نمی رفتیم ...
¤ نویسنده: سحر